غلامرضا بروسان؛ داستان عاشقانه و ناتمام دو شاعر
فرارو- غلامرضا بروسان یکی از شاعران مطرح دهههای هفتاد و هشتاد در ایران بود.
به گزارش فرارو، بروسان، علارغم زندگی کوتاهی که داشت، در بین اهالی ادب در ایران به جایگاه ویژهای رسیده بود. شوربختانه عمر کوتاه او به وی اجازه تاختوتاز بیشتر در جولانگاه کلمات را نداد.
داستان عاشقانه و ناتمام دو شاعر
غلامرضا بروسان با همسرش، الهام اسلامی، در تهران و در جریان جلسات شعر، آشنا شد. الهام پرورشیافته شمال ایران بود و غلامرضا از دیار فردوسی سر برافراشته بود. هر دو شاعر بودند و علاوهبر این، شاعرانه نیز زندگی میکردند. اگرچه که غلامرضا پرکارتر و درعینحال شناختهشدهتر بود، اما پیوند او با «اسلامی»، از آنها اجتماعی ساخته بود که بهنظر جداییناپذیر میآمد.
مجموعههای «احتمال پرنده را گیج میکند» و «یک بسته سیگار در تبعید» حسابی سروصدا کرده بودند. زمزمهها در مورد شعر بروسان بیشتروبیشتر میشد و او به یکی از شاعران مطرح آن سالها بدل شده بود. ازسویدیگر، الهام نیز بهتازگی زبان ویژهاش را در سرودن شعر یافته بود و حالا شعرهایش از بلوغ بیشتری برخوردار بود. درضمن همه اینها، درخت زندگی شاعرانه غلامرضا و همسرش نیز به بار نشسته بود و ثمره آن یک دختر و یک پسر بود.
زندگی برای خانواده کوچک بروسان با همه فرازونشیبهایش ادامه داشت. شعری بود و مشغلهای و خانوادهای که حالا بزرگتر شده بود. همهچیز مسیر طبیعیاش را پیش میرفت، تا اینکه در نهایت در یکی از روزهای آذرماه، فاجعه از راه رسید.
خانواده بروسان وسایلشان را جمع کرده بودند و بنا بود که چند روزی را برای ملاقات با اقوام الهام به شمال ایران سفر کنند. سفر شروع شده بود و حالا باید اقبال هم کمی دست یاریاش را به سوی غلامرضا و خانوادهاش دراز میکرد. کسی باخبر نیست که در آن شب، غلامرضا آخرین بندهایِ شعرِ آخرش را کجا نوشته بود؛ اما انگار جادههای بین راهی مشهد تا قوچان، تنها همین یک شعر را از غلامرضا از بر کرده بودند که:
عزیزم
هیچ قطاری، وقتی گنجشکی را زیر میگیرد
از ریل خارج نمیشود!
شاید غلامرضا پیشاز سفر خم شده بود و درِ گوش الهام گفته بود: «به خانه برمیگردیم؛ اگر باد اجازه بدهد!» بههرحال، گویا این بار بادها قرار نبود که این ادیسه شاعر را به خانهاش برگردانند.
غلامرضا بههمراه همسر و دو فرزندش در مسیر تصادف کردند . بهجز پسر غلامرضا، بقیه خانواده جانشان را از دست دادند. قطار سرنوشت آمده و گنجشکهایش را شکار کرده بود؛ بدون اینکه ذرهای از ریلش انحراف پیدا کند. شاید و شاید در لحظه آخر، الهام زمانی که خون را از روی چهره همسرش پاک میکرد، در جواب زیر گوش او خوانده بود که: «دنیا چشم از ما برنمیدارد؛ حتی وقتی خوابیم!»
غلامرضا بروسان، در نهایت در 15 آذر سال 1390، در حالی که تنها 38 سال داشت، از دنیا رفت.