عباس میرزا گرمایی که در قلب تاریخ ایران ماندگار شد
امروز [دیروز دوشنبه] پنجم شهریور سالروز تولد عباس میرزا است که زندگی کوتاهش برای ایرانیان حکایتی غم انگیز و پروژه ای ناتمام و تاسف بار بود…
در زندگی هر فرد یا جامعه ای فرصت های طلایی و نادری وجود دارد که اگر به موقع از آنها استفاده نشود، برای همیشه پشیمان می شود، به قول معروف:
فرصت ها مانند ابر می گذرند، پس از فرصت های خوب استفاده کنید.
فرصت مانند ابری در حال گذر است، پس از فرصت های خوب استفاده کنید
وجود عباس میرزا فرصتی بود برای ایران، فرصتی که از دست رفت!
نزدیک به 200 سال از نوسازی و اصلاحات آغاز شده در کاخ تبریز، 200 سال تضاد سنت و مدرنیته می گذرد…!
کاری که او با کمک وزیر فرهیخته اش معاون فراهانی آغاز کرد، در آن زمان تقریباً در سراسر آسیا ناشناخته بود!
گفتگوی او با ژوبرت، فرستاده ناپلئون، به وضوح نشان دهنده نگرانی و رنج ولیعهد جوان و محبوب ایرانی در آن بربریت جهل و استبداد است.
اگر بر تخت سلطنت بنشیند و این روند نوسازی از اوج قدرت آغاز شود و مرگ نابهنگام و شوم هر دو در فاصله اندکی از یکدیگر رخ ندهد، چه اتفاقی می افتد؟!
متأسفانه تاریخ ما پر از «اگر»های تأسف آور است!
الگوی «تحول از بالا» یکی از الگوهای مدرنیزاسیون و توسعه برای جوامع عقب مانده مانند ژاپن و یا جوامع کج و واگیر ترکیه و مالزی بوده است.
در این کشورها که بورژوازی ضعیف است، مدرنیزاسیون «از بالا» از طریق یک دولت مقتدر و توسل به قدرت قهری انجام شده و موانع رشد تجارت داخلی برداشته شده و از بالا برای آموزش شهروندان تلاش شده است. و اخلاق و طرز فکر آنها را تغییر دهند. جامعه آنها را برای زندگی در جامعه جدید آماده می کند.
به عبارت دیگر، دولت خود نقش مهمی در انباشت سرمایه، ایجاد صنایع، حمایت گمرکی از تولیدات داخلی و تغییر ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بر عهده گرفته و از بالا بر موانع بی شماری در مسیر غلبه کرده است. مسیر نوسازی، از جمله مقاومت و دسیسه های اقشار سنتی. راه را رهبری کنید و جامعه را به جلو ببرید…
با شروع اصلاحات، مرتجعین از یک سو و برادران قدرت طلبشان از سوی دیگر گفتند که عباس میرزا می خواهد ایران را به مسیحیت درآورد! همه جور مانع شدند و در نهایت رهبر نوسازی ایران آرزوی مرگ کرد و نوشت:
«در برخی از آیات آمده است که دوست دارم بمیرم تا جانم حفظ شود، برای رضای خدا بین دو سنگ آرد بودم…».
این دو مکمل یکدیگر بودند:
عباس میرزا فردی عمل گرا و اهل عمل و نماینده یک فرد فرهیخته و روشنفکر است… هر دو نبض روزگار را به عمیق ترین شکل احساس کردند…
اگر آنها در قدرت بودند، تاریخ ایران بدون شک مسیر دیگری را طی می کرد، اما متأسفانه هر دو در بدترین زمان ممکن از دنیا رفتند و روند نوسازی و اصلاحاتی که آغاز کرده بودند برای مدتی بسته شد. مدت طولانی
نایب السلطنه که در حضور عباس میرزا و آینده ایران، شاه قضات و رهبر «طرح نو» را می دید، با مرگ نابهنگام خود، همه امیدهایش را از دست رفته می بیند و آن را در تلخ ترین می بیند. در نامه خود به همسرش:
«…من در این واقعه هایله هلاک می شوم که خاک بر من و ایران ببارد… شرم و درد است که بهشت نخواست ایران نظام برپا کند و حکومت و دین بپذیرند. دستور دهید ..این پیر غلام به چه زبانی صحبت می کند و چگونه می نویسد؟ خداوند در زمان مدیریت جهانی خود نخواست که دنیا زنده و زیبا باشد…»
خود نایب السلطنه دو سال بیشتر از مرگ عباس میرزا نگذشته بود و پس از مرگ او عقب مانده ترین عناصر وابسته ایران همه جا علیه او تبلیغات کردند و حتی به کمپبل، انگلیسی وزیر مختار رفتند تا به او تبریک بگویند. مرگ
اعتمادالسلطنه در واکنش به واکنش مردم به قتل فراهانی می نویسد:
«روز قتلش جمعی از مردم عادی به یکدیگر تبریک گفتند و دست دادند»!
برای مدرن شدن جامعه سنتی موانع فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی فراوانی وجود دارد… اما در رأس بحران تاریخی با حضور یک رهبر اصلاح شده و برجسته می توان معجزه کرد! و با تلاش از بالا می خواست نوسازی را به نهر تبدیل کند.
و این با حضور عباس میرزا و فراهانی مهیا شد اما با مرگ نابهنگام آنها همه امیدها از بین رفت و گویی ایران مرداب شد که بعدها هم با تلاش امیرکبیر به نتیجه نرسید. و اصلاحات سپهسالار ….
اکنون 200 سال از تلاش سیزیفی عباس میرزا برای رسیدن به قله آن صخره می گذرد و در این 200 سال حتی کشورهایی که در آن زمان وجود نداشتند ظهور کرده و به جرگه جوامع مدرن پیوسته اند، اما ما خسته و بی حال هستیم. امیدوارم بدون پرواز روی زمین هموار خزیم!
و هنوز
می بافیم
شب و روز
هنوز…
*پژوهشگر تاریخ
25957