ترند های روز

موش ها حقیقت جهان هستند.

هر چه گفته می شود «تحلیل» است و هرگز «انتقاد» نیست که به خاطر کار گلی از آن پرهیز می کنم که «تحلیل هنر به سبک من» همیشه کار دلی است. از این رو باید بگویم که «کارگردان عزیز، بازیگران و بازیگران محترم» می دانستند چگونه نمایشی زیبا را به بهترین شکل ممکن به نمایش بگذارند. “سخنرانی مختصر بود اما بسیار دلنشین”، حرکت بود، فرم بود، رقص بود، “یکی یکی در تلاش برای قرار دادن سر در گردن” تا اینکه “کشف و کشف” کنیم که چیست. و آنچه می بینیم

کارگردان عزیز اندیشه ورزنه، شما نگران شده اید زیرا این موضوع «منشأ هنر است و حکم این است که زیبایی در پس آن پدیدار می شود». سخنرانی ها، صحنه پردازی ها، اجراها و سخنان.

تمام داستان های دست کارگردان مثل موم گرم اشک شمعی بود که در دلی گرم جا مانده بود، شکلی به خود گرفت که می توانستیم برای همیشه نگه داریم…!

در هر اثر هنری «ظاهر و باطن داریم» مثل «ایهام» تا در ادبیات; اگر بخواهیم بی دقت نگاه کنیم، می توانیم کار هنرمند را رها کنیم تا ببینیم و اگر بخواهیم در پیچ و خم ها از لایه های پوست او بگذریم و آنگاه به اصل نام داستان پی ببریم.

هر بار بعد از دیدن این اثر از خودم می پرسم:

“من مخاطب بوده ام، نه؟” »

یا اینکه “باید یا نباید سعی کنند من را ببینند، تو را ببینند، همه را ببینند؟”

و سپس خود را از منظر دیگری می بینم. مثل پسر بچه ای که به صحنه نگاه می کند، مثل بچه های الیزابتی، مجذوب جعبه موسیقی آن

“کاش زندگی مثل یک جعبه موسیقی بود، صداها ترانه بودند، کلمات ترانه بودند”… و آنگاه به اصل کلمه پی بردم: “این دنیا هیچ است و اساس ندارد.”

اما پس از آن؛ به گزارش «تحلیل من»، مخاطبان این نمایش شاهد یک جعبه موسیقی هستند، جعبه‌ای مثل خانه‌ای دو طبقه که هر داستان یکی یکی پنهان می‌شود. زندگی مبتنی بر “امور روزمره بشریت” با “دیدگاهی سورئال همانطور که دوست دارم در مانیفست آندره برتون بگویم – این چیزی است که اشرکاکی آن را تا حدی می نامد -” در این دنیای “پوشیده از توهم و تخیل”، این است که بگویید شما کی هستید. و من در این جعبه موزیکال شاهد دو زندگی هستیم:

یکی از خود بیگانه؛ مثل آینه بر غریبه… میوه روز و کارش هیچ و بی معنی است.

بازیگران در طبقه مقابل – در مقابل من، در مقابل ما و هر کسی که می تواند آن را ببیند، بله. چه بگویم؟ آیا آنها برگشتند؟ رفتند… آمدند؟ آمدند… افتادند؟ خوردند… دیالوگ را مثل آونگ بیان کردند؟ چه کردند که نباید می کردند و چه می گفتند که نباید گفته می شد؟ چه دنیایی که با حرکت در آنجا متوقف شد، وارونه، مانند ضربه چکش بر چوب چوب گریه قطع شد…! هر کاری که بازیگران در این قسمت انجام دادند در دنیایی «اکسپرسیونیستی» جان گرفت، «هویت‌ها» بدون «هویت»، «اسم‌ها» همگی «بی نام» هستند و بعد متوجه شدیم که حتی اگر میزها به زمین می‌افتند یا بازیگران. نشسته بود و به من و تو و همه نگاه می کرد، “چون هیچ وقت گم نشد، آیا در رویاها اینطور نیست؟” بشنو یا ببین در زندگی بیداری

دو نفر دیگر خوشحالند، یکی ایستاده، دیگری در قفس مخفی، به ظاهر آزاد و زنجیر شده است. ایستادن در کنار هم، برابر، در خانه آن دو مرد که اسیر و ناراحت و راحت ایستاده اند. گویی «آنیما و آنیموس» توسط هر دو مبدل شده اند. این ادغام جنبش ها روانکاوانه بود. رقص بود؟ نمی دانم… راهی بود؟ نمیدونم…این چی بود؟ چه بود و چه نیست آن چیزی است که بدن را از خود رها می کند و به مغز پاسخ می دهد تا از بند هزاران سال توهمات و خیالات پوسیده و بی مغز رها شود.

دو زین بودند، اما یکی دختر بود. بی جان، بی هویت، بی نام… موسیقی غذای روح و جان او بود؛ وقتی «مدیر هنرمند» به زیبایی و هنرمندانه چراغ را روی خود نگه داشت، در آن لحظه «در جعبه موسیقی را باز کردیم»، چرخید، رقصید، حرکت کرد و هیچ کلمه ای بر لبانش نگفت، کلمات دردش در چشمان او روحش در چهره رنجورش و رقص پر از درد و حسرتش مشخص شد. و گویی در جعبه موسیقی را که همیشه بسته بود باز کردیم، رقصنده زیبایی که هرگز صحبت نمی کرد، می رقصید و می رقصید و تمام وقت می رقصید، به جایی که آدم آمد و عشق و عشق را پنهان کرد و موسیقی را پنهان کرد. از روح هنر «دختر از قدیم الایام بوده است»، بدون شک همانطور که در اساطیر گفته شد، همانطور که در «ایران، یونان و روم باستان، الهه زنان را دیده‌ایم» دیده‌ایم، آنها «الهه زن» نیز بوده‌اند. رقص»، «الهه رقص زندگی کن، به دنیا بیاور و رشد کن» لباس او به شدت قرمز و آبی بود، اشک از چشمانش جاری شد، کمی درد و اندوه بر لبانش، ای تو. الهه، بانوی رقص و جان بخشنده روح مرده عالم اموات اسیر ظالم {هادس}… و آنجا که میلش به هزار زبان بی صدا بود، آه، زبان می آید حرف بزند و آن لحظه است. وقتی هنرمند و کارگردان از “کلمات” حرف می زنند، کلماتی که از صداهای درهم آمیخته یا از رقصی مثل حرکت قلم روی کاغذ…!

هنرش را باید هزاران بار دید… کاش می شد…!

بله، در «لانه موش» شاهد این دو جهان بوده ایم.

نمایشی که دیدم نمایشی تامل برانگیز بود تا به مخاطب بفهماند که «موش»هایی که در «کتاب سمبولیسم» – در تمدن یونان باستان، آسیای دور و غیره – نشانه های زیادی به آنها داده شده است، بر اساس آنچه می توان فهمید. انسان خود را مجبور به انجام این کار می کند و این حقیقت کل هستی است.

در این برنامه «موش» می تواند استعاره ای باشد از کل نسل بشر، برای مردم، برای همه کسانی که نمی خواهند چارچوب خاصی را ترک کنند و با دنیای بیرون آشنا شوند، حتی اگر افسانه باشد. حتی اگر نامرئی و پوشیده از توهم باشد.

در زندگی، دیدن و شنیدن هنرهای زیبا، بزرگترین نعمت بشریت است و خوشحالم که از دیدن نمایش «لانه موش» نصیبم شد.

*استاد دانشگاه هنر

۲۴۵۲۴۵

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا