زنی که تا آخر عمر عاشق میرزاده عشقی بود
به گزارش خبرگزاری فارسیرو، چهل و شش سال پس از قتل میرزاده عشقی، اختر حیدریان شاعر و روزنامه نگار خبرنگار روزنامه توانست ردی از عشق ناشناخته خود را در دماوند بیابد. مهرتاج رخشان، پیرزن 90 ساله ای که همچنان به عشق این شاعر انقلابی وفادار بود. در ادامه بخش هایی از گزارش دیدار این روزنامه نگار خوش ذوق با وی را که روز سه شنبه 17 دی ماه 49 در خبرها منتشر شده است، می خوانید:
طبق داستان فرارو، اتاقی سرد، مخروبه و متروک با تمام محتویاتش بین چهار دیواری یک یخچال طبیعی پناهگاه زندگی غمگین اوست. پیانوی قدیمی و شکسته، عکس سلاطین و اشراف مشروطه و عکس صاحب خانه در 20 یا 22 سالگی اشیایی هستند که به شدت قدیمی به نظر می رسند.
مادر مدارس
می گفت: پدرم امام حکما نام داشت و اولین دکتری بود که با نام حافظ الصمد به کردستان رفت. پدرم به سرنوشت من علاقه مند بود و به من گفت مسیر مشخصی را برای زندگی ام تعیین کن. او مرا به خواندن کتاب تشویق کرد و خمسه نظامی اولین کتابی بود که خواندم. به مدرسه علاقه مند شدم. ای کاش پسر بودم تا می توانستم به مدرسه بروم و درس بخوانم. پدرم از طرف لشکر به هند رفته بود، بعد از بازگشت از هند، کتاب «شب های عربی» را هم غیر از خمسه خوانده بود.
پدرم روشن فکر و عاشق فرهنگ بود. او از من خواست که انگلیسی یاد بگیرم، من به مدرسه آمریکایی رفتم. در واقع من اولین ایرانی بودم که در این مدرسه تحصیل کردم.
من در شانزده سالگی فارغ التحصیل شدم و از آنجایی که شاگرد اول بودم، از من خواستند در جشن فارغ التحصیلی به زبان انگلیسی صحبت کنم. پس از آن با سرمایه پدرم مدرسه «ام المدرس» را تأسیس کردم و شروع به تدریس کردم.
در مورد عشق صحبت می کند
مرحوم عشقی را با اسلحه اش یعنی شعرش شناختم. شعرهایش را دوست داشتم و روزی با سکه مریمی که برایش فرستادم عشقم را به او ابراز کردم و او که فقط عکس مرا دیده بود این شعر را برایم گفت:
مهرتاج که با پرحرفی من تو را مهربان کرد دستی به سرم کشید.
سکه ای که فرستادی از بهر پری است/این بت شیک فیگور پری من خواهد رسید
تو خودت پری و بهتر از پری / مرا می بینی و از من بیشتر [یک واژه ناخوانا] از
با اینکه سایه ات را هم ندیدم اما باز هم نگذار سایه تو از سرم محو شود.
چه چیزی برای دوست داشتن بیشتر جالب بود؟
کتاب برای او مقدس ترین عنصر زندگی اش بود. به همین دلیل مجموعه ای از شعرهایم را که برخی از آنها را به او گفته بودم به او دادم.
تا آخر عمر با هم بودید؟
من تا آخر عمر با او نبودم اما به او وفادار بودم و تا آخر عمر دوستش داشتم.
از او پرسیدم که آیا می توانی قطعه ای را با پیانو بنوازی و او قطعه ای را با علاقه خاصی نواخت که تحسین برانگیز بود. رخشان خانم تنها و گرسنه در اتاقش در میان سرمای زمستان نشسته و منتظر کمک یا ملاقات است.
او دیگر آنقدر پیر شده که حتی خاطره گرم روزهای عاشقی او را به حرف نمی آورد و تصویری را که از میرزاده عشقی شاعر ارجمند ایرانی در سینه خود دارد پنهان می کند.
۲۴۴۲۴۵