بتول خانم به تنهایی جلوی توسعه ساختمان شورای ملی را گرفته بود!
به گزارش خبرگزاری اخبار آنلایندر سال 1338، زمانی که دولت مشغول ساخت ساختمان مجلس شورای ملی در میدان بهارستان بود، با یک مانع بزرگ مواجه شد: خانه ای 300 متری که صاحبش حاضر به فروش آن نبود. این مشکل به قدری جدی شده بود که در تیتر روزنامه کیهان در روز چهارشنبه 28 آبان 1338 قرار گرفت، این روزنامه با تیتر: «همسر شجاع مرندی از ادامه ساخت و ساز مجلس شورای ملی جلوگیری می کند!». کیهان در صفحه 11 همان روز گزارشی از این ماجرا و گفت و گو با این خانم منتشر کرد که در ادامه می خوانید:
همسر آقا شجاع مثل «طوطی چهل» حرف می زند و می گوید: درست است که خانه ام را ارزان خریدم، اما حالا می خواهم صنار را ده تومان بفروشم.
کاخ جدید مجلس شورای ملی با فعالیت های ساخت و ساز شدید رو به اتمام است و در صورتی که مهندسان مشاور به وعده خود عمل کنند، ساختمان جدید مجلس ساعت 13:40 افتتاح می شود. اما با برافراشتن ستونهای کاخ جدید شورای ملی، پر شدن پایهها، ریختن آجر بر روی آجر، مشکلی که در ابتدا بسیار کوچک به نظر میرسید، روز به روز بزرگتر میشود و با پیشرفت کار و شکلگیری ساختمان جدید، روز به روز بزرگتر میشود. و شما نگاهی به آن بیندازید، مشکلی که با آن روبرو هستید به تناسب رشد خواهد کرد و بعید نیست که با ساخت و تکمیل این کاخ عظیم و باشکوه که افسانه های شب های عربی را زنده می کند، مشکلی پیش بیاید که در حال حاضر به شکل یک پچ ناراحت کننده است. دیده می شود که مقابلش نمی ایستد!
مشکل چیست
آیا می خواهید بدانید این چه مشکلی است که عظمت کاخ جدید را تحت الشعاع قرار داده و رکن اساسی مشروطیت را در بن بست گذاشته است؟
این مشکل یا بهتر بگوییم این لکه ناخوشایند که ساختمان نیمه کاره مجلس را مخدوش می کند، خانه 300 متری «آقای شجاع مرندی» راننده کامیون است!
54 مانع
زمانی که فکر ساخت کاخ جدیدی برای مجلس شورای ملی مطرح شد و نقشه آن تنظیم شد، 54 مانع بر سر راه بود که کدخدامنشی و ریش صفیدی یکی پس از دیگری بر آن ها غلبه کردند. این 54 مانع، 54 خانه کوچک و بزرگ واقع در اطراف مجلس شورای ملی بود.
این خانه ها که متعلق به انواع طبقات اجتماعی از حاج سید عباس بنکدار گرفته تا دانشمند محترم رشید و دکتر رضازاده شفق استاد دانشگاه بود، همگی ویران و ساکنان آنها در جای دیگری ساکن شدند.
درآمد خالص و سودهای غیر منتظره
اما کار به همین جا ختم نشد و هنوز سه مانع دیگر بر سر راه تکمیل ساختمان جدید وجود داشت: یکی خانه دکتر جلالی، دیگری خانه دکتر اهری و سومی خانه آجری. از «آقای شجاع مرندی».
دکتر جلالی پس از بررسی ها و مذاکره های فراوان، سرانجام موافقت کرد که خانه خود را به قیمت بسیار مناسب به مجلس بفروشد – قیمتی که در واقع ممکن است بیش از نیمی از آن «درآمد خالص و درآمد بادآورده» باشد!
خانه و مطب دکتر اهری هم برای نامه دادن و جواب گرفتن در دعوا است و همانطور که از ظواهر پیداست او هم از الاغ شیطان بیرون می آید.
و اما این شخص سوم جناب شجاع که می گوید مرغش فقط یک پا دارد، آنقدر سر جای خودش سفت می ماند و به قول خودش مقاومت «بتن آرمه» ساختمان جدید مجلس به حساب نمی آید. در برابر مقاومت آنها!
مجلس هر چه «نیاز» خود را به خرید این ساختمان سه طبقه بیشتر کند، «لطافت» آن بیشتر می شود!
همسرش وکیل است.
امروز صاحب این خانه را دیدیم که منتظر رکن اول مشروطیت بود و با او صحبت کردیم. صاحب واقعی خانه «آقای شجاع مرندی» به دلیل اینکه دائماً با کامیون خود در مسیر جنوب رفت و آمد می کند و طبیعتاً دست به کار فروش خانه نمی شود و درباره آن صحبت می کند، به همسرش اجازه داده است که شخصاً با ی الحق که حسن چوسی است، مذاکره و گفتگو کنید و آقای شجاع یک وکیل ” ارشد” تعیین کرده است.
کتاب چهل طوطی.
امروز با صاحب خانه و وکیل کامل این خانواده خانم بطول خانم ملاقات کردیم. او زنی نسبتا مسن است که چادر بقالی گلدار به سر داشت. از همون لحظه اول در پاسیو رو باز کرد و گفت: بیا خونه مال خودته… فهمیدم زن پرحرف و پرحرفی است و بیهوده نیست که شوهرش آرام حرف بزند. آن را به طور کامل نشان دهد. او داده است!
بدون مقدمه از او پرسیدم خانم حساب شما چیست و چه می گویید؟ گفت: اگر بخواهم بگویم کتاب چهل طوطی می شود. اصلا میدونی چیه؟ “چهار دیواری و اختیاری”
و سپس برای تکمیل سخنان خود جمله ای را به زبان عربی شکسته اضافه کرد که گویی می خواهد حدیث معروف «النّاس النّاس» را بگوید.
گفتم: چه فرقی می کند؟ آیا آماده فروش خانه خود هستید؟
گفت: چرا نمی فروشیم؟
گفتم: با چه سرعتی؟
مثل زائر حجره بازار گفت: سیصد!
گفتم: طرف چه می گوید؟
گفت: آقای رئیس جمهور طرف من است! می گویند خانه ام خراب می شود [ارزیابی] اگر بکنند مجلس پرداخت می کند. آمدند تقویم درست کردند و گفتند صد هزار تومان اما من یک قدم هم سیصد هزار تومان زیر نمی روم!
به شوخی به او گفتم: بالاخره خانم بتول، روز اول این خانه را چند خریدی؟
چشماشو گرد کرد و گفت: یه سنباده خریدم الان میخوام ده تومن بفروشمش!
دیدم حریف این زن تهمت زن که طرف رئیس مجلس است نخواهم بود، صحبت را برگرداندم و گفتم: بله درست است… چدیواری و اختیاری!…
بتول خانم ادامه داد و گفت: و این سیصد هزار تومان را در بانک نمی گذاریم، بلکه باید برای شش فرزندمان خانه بخریم.
به او گفتم: اگر شهرداری بخواهد طبق قانون توسعه راه خانه شما را تخریب کند چه؟
بلافاصله ژست وکیل برجسته ای را گرفت که هزارتوی قوانین را می شناسد و گفت: آیا می توانند؟! من سند دارم و نقشه خانه ام روی سند مشخص است و مشمول قانون توسعه راه نمی شود.
کجا بهتر از اینجا
نمی دانم چرا با اینکه یک بار با این زن بداخلاق کرده بودم و جوابی از او شنیدم که دندان هایم شکست، متوجه نشدم و از او پرسیدم: «خب، اگر منظورت خانه است، حاضری؟ ؟” در همین منطقه یا مثلا نزدیک سرچیشما خانه ای مثل این بخرید؟ آیا این مجمع است که آن را بسازد و به شما تحویل دهد؟
گفت: پروردگارا چه جايي بهتر از اينجا رفتن! من هیچ وقت حاضر نیستم سرچشمه زندگی کنم، همه مردم می روند شمال شهر، خانه می خرند و می سازند، بعد من پایین می آورم و می روم جنوب!
توافق تاریخی!
وقتی دیدم بحث من فایده ای ندارد در حال خداحافظی گفتم: پس گفتی مرغت یک پا دارد؟
و خیلی جدی گفت: تا 300 هزار تومان می روم پایین نمی روم.
به او گفتم: خانم، امیدوارم در این قرارداد تاریخی «گم نشوید».
۲۵۹