ترند های روز

آیا من انسان هستم؟ / مرا غارت می کنند/ کسی که اصیل زندگی نمی کند، کم کم خودش را ناراضی می کند.

گروه اندیشه: نرخ ساعتی نرخ آنی ساعتی این / بعد از این نرخ، مال شما شود تا زمانی که مال خود شوید. این شعر از مولانا برای آن است که انسان شور درونی را جایگزین شور ظاهری کند. تحسین شدن توسط همه یک مشکل بزرگ دارد: اول ریا، سپس عدم عزت نفس و در نهایت تحقیر. راه برون رفت از این وضعیت چیست؟ راه درست این است که ابتدا بدانیم تا زمانی که موفق هستیم، به این معنا نیست که حق با ماست. در صورت وجود چنین فکری، قدرت برای ما یک اصل می شود و حاضریم آن را به قیمت فساد خود حفظ کنیم. اما اگر بدانیم که تحقق عدالت مستلزم سلامت فردی است و برای رسیدن به آن در روابط زندگی تلاش کنیم، حتی اگر پیروز نشویم، به عدالت خواهیم رسید. بنابراین، ملاک و معیار انسان پرتلاش و سالم، کسب صلاحیت حق و درستی برای پیروزی است، نه کسب پیروزی و سپس تعیین حق. راه دوم ما را به باطل می کشاند و ویژگی های مردانگی را از بین می برد. ما زندگی عاریتی پیدا می کنیم و می خواهیم دیگران به هر نحو ممکن از ما راضی باشند یا تشویق و تشویقمان کنند. زندگی ای که آدمی را به ساحل و ساحل آرامش نمی برد. بودن با چنین افرادی بسیار طاقت فرسا است. افرادی که همیشه از شما می خواهند که خودتان نباشید. اگر به هر نحو ممکن آنها را تحسین کنید، شما را تحسین خواهند کرد. آنها انتقاد را نمی پذیرند. آنها به شما کمک می کنند به آنها کمک کنید، آنها زندگی را به دنیای تجارت و تجارت تبدیل می کنند. دکتر مصطفی ملکیان از آن زندگی انتقاد می کند. و آن را زندگی عاریتی می داند. او در کتاب دِرَحَق زاد بد و گردن لاله، ج 1، ص 138 می نویسد.

“زندگی قرضی هرگز رضایت شما را نمی دهد. اما شکی نیست که رضایت شما را از خودتان می گیرد! شما از خود متنفرید: آیا می گویید من فردی هستم که در هر صورت به اخلاق و حرفه خود عمل نمی کنم. من یک چیز را می گویم چون همسرم آن را دوست دارد، یک چیز را به خاطر بچه هایم دوست دارد، یک چیز را به خاطر همکارانم، یک چیز را به خاطر رئیسم، یک چیز را به خاطر رژیم سیاسی حاکم بر جامعه من و… زندگی من مال من است

به قول یاکوب بومه، عارف معروف آلمانی، خدا از من می دزدد، جامعه از من می دزدد. برای جلب رضایت او دو تا از عقایدم را سرکوب می کنم، برای جلب رضایت دیگری، دو تا از احساسات و عواطفم را سرکوب می کنم و برای رضایت دیگری، دو تا از خواسته ها و خواسته هایم را از بین می برم. تکه ای از خودم را برای رضایت تو و تیکه ای برای رضایت آنها می گیرم. در همین حین، من تبدیل به موجودی مثله شده و درهم ریخته می شوم مثل فیلم پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی. در آن رمان، پیرمردی ماهی بسیار بزرگی می‌گیرد و چون از قایقش بزرگتر بود و نمی‌توانست آن را از آب بیرون بیاورد و داخل قایقش کند، آن را با طناب به ساحل کشید. بدون اینکه بدانند کوسه ها در طول مسیر به ماهی حمله می کنند و شروع به خوردن آن می کنند. وقتی پیرمرد پس از سه روز تلاش بی وقفه ماهی را به ساحل آورد و از آب بیرون کشید، دید که فقط اسکلت آن باقی مانده و گوشتی ندارد!

راستش وقتی عزرائیل پیش من و تو می آید و به لبه زندگیمان می رسیم، دقیقاً شبیه آن پیرمرد هستیم. چیزی نداریم. من یک کار را برای رضایت همسر خانواده انجام می دهم، یک کار را برای راضی نگه داشتن بچه ها، و یک کار دیگر برای راضی نگه داشتن نظام سیاسی حاکم بر جامعه و غیره. می گویم برای تو این قسمت از وجودم را به بخشی دیگر از وجودم دادم و… و چیزی از من باقی نمانده است. این زندگی به ما رضایت درونی نمی دهد. وقتی با خودمان خلوت می کنیم، می بینیم که از خود متنفریم. این چه نوع زندگی است که هیچ چیز با مرام و مسلک خودمان همخوانی ندارد؟ اولین نشانه یک فرد روحانی این است که زندگی آنها اصالت دارد.

در اینجا البته هدف من یک بحث کاملا غیر منطقی نیست. یکی میتونه بگه همرنگ جماعت نیستن و بعد بیفته تو یکنواختی کاملا غیر منطقی! این کار به اندازه همرنگی جمعیت غیر منطقی است. اگر من بفهمم که “الف ب” است، پس همه یعنی “الف” ب نیست! تا زمانی که من این درک را حفظ می کنم، باید بگویم که الف، B است.» اما گاهی اوقات، فرد پس از تأمل فراوان در باورهای خود، به باوری می رسد که یک باور جمعی است.

216216

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا