بیشتر مردم ایرانی می گویند شعر ، حتی وقتی برق می رود/ گسل به جعبه تقسیم نمی شود ، کابل قلب ما سیم نیست …

محمد صالح علا در روزنامه اطلاعاتی نوشت:
یکی از مرموز ترین پدیده های زبانی شعر است. شعر که مانند آب زنده است. این ما را تمیز و نرم می کند. البته ، در باستان شناسی شعر ، ما هنوز نمی دانیم چه زمانی شعر را اختراع کرده و آن را به زندگی او آورده است.
شاید از آغاز اشعار ، آنها وجود داشته اند ، و هر کسی یا برخی آن را آگاهانه یا به طور تصادفی کشف کرده اند. همانطور که نمی دانیم چه کسی شعر اول را گفت و چه چیزی انگیزه دارد. اما می دانیم که انسان ها همیشه به شعر علاقه مند بوده اند و می دانیم که همه ما شاعران بالقوه هستیم. حتی اگر صورت یا صورت شاعرانه ای مانند موهای بلند و ظاهر شکوفا نداریم.
شعر هنری دشوار است که به ابزارهای زیادی احتیاج ندارد. کمی صمیمانه و خیالی برای بیان آن کافی است. به همین دلیل آنها محبوب ترین هنرها هستند و ما شاعران هستیم. اگر خودمان شعر می نویسیم یا با شعر دیگری گره می زنیم.
از آنجا که در حالی که ما یک شعر را می خوانیم یا حتی گوش می دهیم ، ما به همان روشی داریم که خود شاعر هنگام نوشتن سفر می کرد. تنها تفاوتی که با شاعر خوانده ام که آن را نوشت ، تفاوت بین آن است که قاره ای را با مسافر کشف کرده است که امروز به راحتی بلیط است ، چمدان و وارد قاره می شود.
البته ، مردم در برخی از سرزمین ها برای شعر مطلوب تر هستند و برخی از آنها کمتر از شعر هستند. ما یکی از کسانی هستیم که از نظر تاریخی بیشترین تولید و مصرف شعر را داشته ایم. همانطور که بیشتر هموطنان ما شعر می گویند ؛ حتی کسانی که به مدرسه نرفته اند. تاریخ ادبیات ما اشعار و اشعاری را به شما داده است که سواد ندارند ، اما اشعار گفته اند و این یکی از نشانه ها است.
من شعر را در کلاسهای درس می شناسم. شاعری که دارای یک سوپر مارکت ، شاعر وزیر ، وکیل ، خشونت ، پیوند ، بازیگر ، راننده کامیون ، سرهنگ ، خیاط ، کاراته ، معلم ، قفل و موارد مشابه است. همانطور که سپهری نوشت: وقتی پدر من درگذشت ، نگهبانان همه شاعران بودند. و این یک استراتژی فرهنگی است.
دوست من گفت که روزی برق ما از بین رفته است. مدیریت ساختمان با وزارت برق تماس گرفت. مرد بازگشت تا ما را برگرداند. من هم آنجا ایستاده بودم. من در حالی که در صفحه برقی ساختمان ما کار می کردم ، به آقای الکترو گوش کردم ، با یک آهنگ دلپذیر زمزمه کردم:
محبوب من!
نقص کار تقسیم نمی شود
سیم قلب ما سیم نیست …
(دو بار حبیب من ، دو بار دوست داشتم!)
۲۷۳۰۲