مردی که سید محمد خامنه ای او را از اعدام نجات داد: اگر در چنگال خلخالی افتاده بود تا حالا هفت کفن پوشیده بود!
به گزارش خبرگزاری اخبار آنلاین به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مرکز انقلاب اسلامی؛ در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامی و زمانی که امام خمینی (ره) هنوز به ایران نرفته بودند، تنش های سیاسی در کشور شدت گرفته بود.
سید محمد خامنهای در خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شد، به آن روزها و برخی تندرویها اشاره کرد و با تاکید بر اینکه به تازگی از تبعید بازگشته است، داستان شخصی را تعریف کرده است که انقلابیون قصد اعدام او را داشتند. اما در نهایت این فرد زنده می ماند و بعد از انقلاب خود را وقف رانندگی و شاگردی می کند. متن کامل این گزارش را میتوانید بخوانید:
یکی از اتاق های منزل ما که بعدها امام در آن زندگی می کردند، کاملاً در اختیار انقلاب بود و از ما و خانواده جدا شده بود. یک روز که در خانه نشسته بودم و مردم رفت و آمد می کردند، ناگهان شخصی وارد شد و گفت: یکی از ساواکی هایی که انقلابیون را شکنجه می کرد و به قتل می رساند توسط بچه ها شناسایی و دستگیر شد و الان بچه ها در داخل خانه هستند. دستهای کودکان نزدیک پل حجتیه انقلابی است و اگر بلافاصله در این مورد تصمیمگیری نشود، بعید نیست که بچهها بدون توجه به جنبههای دینی آن، آن را تخریب کنند.» به او گفتم: باید او را به فلان مکان ببری و او را نزد شخص خاصی که میخواهم بگذاری تا من تصمیم بگیرم که در این مدت چه کار کنم.
ساعتی بعد به او اطلاع دادند که او را به محل برنامه ریزی شده برده اند و منتظر دستور هستند. گفتم: با توجه به اینکه شخص مورد نظر به عنوان شکنجه گر شناخته می شود، فکر نمی کنم کشتن او اشکالی داشته باشد؛ به دلیل رتبه ای که دارم جرأت قتل را ندارم، اجازه دهید با علما مشورت کنم. سپس سریع به جلسه جامعه مدرسین که در همان روز در منزل آیت الله امینی واقع در خیابان ناصر تشکیل شده بود رفتم و بحث عادی جلسه را قطع کردم و اجازه طرح یک سوال فوری را گرفتم. سپس گفتم: سروان محمدی در جلسه دادگاه از خود دفاع کرد و مدعی شد که هرگز به کسی تعرض نکرده و نکشته است. از سوی دیگر شاهدان عینی و شاکیان نیز سخنان خود را بیان کردند و دادگاه به مرحله مشاوره رسید.
یکی از دوستان ما که هم اکنون در دادگستری قم مشغول به کار است و مشاور ارشد دادسرای سروان محمدی بود، در جلسه مشورتی به من اکیدا دستور داد که از صدور حکم اعدام برای سروان محمدی خودداری کنم. چون چندین فرزند دارد و زندگی اش پر از مشکلات است و در مقاطع مختلف به فقرا کمک کرده است. بعد از من خواست که به او تخفیف بدهم. پس از بررسی دقیق پرونده، هیچ مجوزی برای اجرای آن پیدا نکردم.
یک هفته بعد از پیروزی انقلاب که یکی از ساختمان های حضرت معصومه (3) را به عنوان قرارگاه انقلاب در نظر می گرفتیم، سروان محمدی نزد من آمد و از من خواست که نامه ای مربوط به مکان خاصی را برایش بنویسم.
این ماجرا مربوط به زمانی بود که دادگاهش به پایان رسید و از اعدام تبرئه شد. گفتم آقا رضا! فوراً برو دنبال کار و زندگیت! با درماندگی گفت و التماس کرد: تو همه کاره هستی. بدون تو هیچکس کاری نمیکند.» یک جورهایی درست میگفت؛ چون در آن زمان ما در شهر قم همزمان به وظایف شهربانی، فرمانداری، حاکم شرع و… عمل میکردیم. چند وقت پیش به سرعت او را از آن منطقه خارج کردیم، به من اطلاع دادند که راننده یا دانش آموز است و ظاهراً همان موقع گفته بود که اگر به دست آقای خلخالی می افتاد، از هفت نفر استفاده می کرد. در حال حاضر کفن کرده است.
23259