«سنگلج» بهتر است! / درس جلال آل احمد به مسئولان مدیریت شهری درباره نحوه نام گذاری اماکن عمومی / تصویری از نامه داریوش مهرجویی به وزیر فرهنگ
تئاتر واقع در خیابان جنوبی پارک شهر تهران که امروزه به «تئاتر سنگلج» معروف است از اواسط مهر 1344 آغاز به کار کرد. در یکی از پست ترین مناطق شهر و در دسترس اقشار محروم، مورد توجه هنرمندان محبوبی چون غلامحسین ساعدی، علی نصیریان، بهرام قرار گرفته است. بیضایی، پرویز کاردان، از بدو تولد، اکبر رادی و… و حمایت شخصیت هایی چون جلال آل احمد به دلایل و زمینه ساز ظهور این نهاد فرهنگی- هنری پرداختند. عملاً از دست نهادهای دولتی حذف شده و هنرمندان متعهد به انتشار سریع آثار خود در آنجا و خلق آثار ارزشمندی مانند «امیر ارسلان»، «پهلان اکبر مای میرد»، «گاو» و… باید در آنجا به نمایش گذاشته شوند.
یکی از اتفاقاتی که باعث تأسیس هنرمندان مستقل مستقل از دولت در این نهاد فرهنگی-هنری شد، دخالت به موقع و قهرآمیز آل احمد برای تغییر نام این تئاتر از «تالار 25 شهریور» (روز تولد فرح دیبا پهلوی) بود. ) به «تئاتر سنگلج»، نامی که می تواند و ممکن است نام واقعی آن موسسه و موسسات مشابه باشد.
بهتر است شرح این تجربه شیرین را در نوشته های ناب خود زنده یاد آل احمد در «کارنامه سه ساله» (انتشارات رواق، چاپ سوم، 1357) بخوانیم تا به جان گوش فرا دهیم:
«کارنامه تئاتر دولتی سنگلج که نخواستم در مورد آن بنویسم، چون کار رسمی دولت است و علاوه بر اینکه بار کاغذبازی و خویشاوندی و فساد است – صاحب این قلم در هر اجتماعی موجود یا ممکن. اوضاع سیاسی – همکاری صاحب قلم یا هنرمند را غیرقانونی (در هر رشته ای) با «این» دولت ها می داند، زیرا «این» دولت ها هنر را برای زینت دیوار و «کلمات» را وسیله ای برای ترغیب خلاقیت ها می خواهند. یک وسیله نقلیه و از صاحب قلم و هنرمند به دور است که در چنین بازاری برده باشد…»
بعد موج دوم حمله که به دل ماجرا می رسد: «اتاق کوچک و ساده، لقمه ای از شهر ماست، و حالا که مدرسه و باغ ملی، مجلس، مساجد و سینما داریم، تظاهر کنیم. اینجا تئاتر رسمی دولت است… و جالب اینجاست که اسمش را گذاشتند «تالار» و احتمالاً به این دلیل که من از آن بی خبرم آن اتفاق چه ربطی به تئاتر دارد، با این همه عظمت احتمالی اش، اگر اتفاق افتاده بود، این اولین نقطه عبور از زیر بال و سنگینی «دولت ها» است به او، یک روز تاریخی (!) را با هر نوع محتوای سیاسی، در یک تئاتر خاص (یا هر نهاد دیگری) قرار می دهند و بی جهت یک نهاد اجتماعی را از محتوای اصلی آن خالی می کنند که در راس امور هستند و شما خون خورده اید از دل ها، انگشت تو دهان مانده ای، با تو چه باید کرد؟ انگار قرار بود «تئاتر شهر» را بگذارند که حیف است! و من «تئاتر سنگلج» را پیشنهاد می کنم… بالاخره چرا اسم محله آن مرد پایین شهر را نمی شناسیم تا صمیمیت را حس کند؟…»
و اینطور شد یعنی «تالار 25 شهریور» به سرعت راه اندازی شد و «تئاتر سنگل» به جای آن راه اندازی شد.
به راستی در میان همه کسانی که امروز نان انسانیت را می خورند و خدا را شکر می کنند که چنین موجوداتی را برای خدمت به آنها قرار داده است، آیا کسی هست که قلمش را به دست بگیرد و چند خطی از انتصابات و مصادره های بی ربط و «نام» بنویسد؟ ? پیر و جوان این شهر و این دیار، نقد، نقد یا حداقل نصیحت بنویسم؟
و حالا قسمت تلخ ماجرا، یعنی گزارش رسمی مرحوم داریوش مهرجویی به وزیر وقت فرهنگ و هنر از نتایج اولین نمایش فیلم «گاو» در همان «تئاتر سنگل». به همراه خاطره ای از هنرمند محبوبی که یک سال پیش این روزها به قتل رسید و هنوز پس از گذشت یک سال مشخص نیست چرا؟
نامه داریوش مهرجویی به پهلبد وزیر فرهنگ و هنر دوره پهلوی
مقام ارشد وزارت فرهنگ و هنر
جناب پهلبد عزیز
با احترام ارائه می شود
به دستور حضرتعالی فیلم گاو در جلسه ای با حضور آقای علاقبند و تنی چند از تماشاگران نویسندگان، شاعران، کارکنان ادارات، دانشجویان و مردم عادی به نمایش درآمد. در مجموع این فیلم برای طبقه روشنفکر قابل بحث و برای دیگران جالب و ستودنی بود. دو سه جوان (دانشجو و کارمند) عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفتند و به آنها تبریک گفتند. برای مردم عادی فیلم جذاب و سرگرم کننده بود و در برخی قسمت ها فوق العاده تاثیرگذار بود و ارزش چندین بار دیدن را داشت.
در میان گروه روشنفکر، منوچهر انور فیلم را از نظر بصری بسیار درخشان و قابل تحسین دانستند، اما درباره داستان گفتند: «دلش دروغ است»، دیالوگ ها «بیچاره و مسطح» است و حادثه هم همینطور است. باید و شاید، “واقعی”. قابل توجه نیست.
به گفته جلال آل احمد، فیلم «مهم» است و نباید حتی یک بار هم آن را دید. او پیشنهاد کرد که این فیلم یک بار دیگر دیده شود و خودش و دیگران آن را دقیقا ببینند و یادداشت برداری کنند. به نظر او فیلم میتوانست بینقصتر از این باشد و خود را مسئول و موظف میدانست که در کامل شدن آن کمک کند. من با نظر او موافق نبودم. به نظر من کمال یک ایده آل غیر ممکن است، زیرا دارای خاصیت مطلق است و برای هر فرد با توجه به ویژگی های فردی و فکری او معنای خاصی دارد. بنابراین، این تلاش، به ویژه تلاش کسانی که در ساخت فیلم شرکت نکرده اند، بی فایده است.
نظر دیگر آقای آل احمد این بود که فضای «تاریک و شوم» کتاب در فیلم نیست، همه چیز تمیز و موم شده است و این یکی از ایرادات کلی فیلم است.
به گفته دکتر رضا براهنی (شاعر و منتقد ادبی) فیلم «با شکوه» است. او این کلمه را چندین بار تکرار کرد و معتقد بود که نباید به فیلم دست بزند.
به گفته سیمین دانشور (همسر آقای آل احمد)، این فیلم بر خلاف ارائه او چندان بر شخصیت مشهداسان تکیه ندارد و از این رو بیشتر از تئاتر «ناموفق» است.
به گفته بهمن فارسی (نویسنده و نمایشنامه نویس) فیلمی نیست که بتوان بلافاصله درباره آن اظهار نظر کرد. او معتقد بود که این فیلم باید دوباره تماشا شود و با تأمل در مورد آن بحث شود.
به گفته طیاب، شخصیت ها به یک اندازه شناخته شده نیستند. مشهدسان، اسلامدیوانه و پسر مشهدسفر به مردم نزدیک ترند، اما بقیه لال و ناشناخته مانده اند.
به گفته آقای طلایی (کاربر) این فیلم برای طبقه سوم بسیار جذاب خواهد بود، زیرا فیلم خوبی است. دو نکته به ذهنم خطور کرد که نشان از توجه و علاقه او در هنگام تماشای فیلم داشت. یکی اینکه در صحنه شب “چرا صدای قورباغه در استخر را نمی شنوم؟” و نکته دیگر این است که در انباری که پر از سوسک و حشره است، باید صدای او را بشنوید.
به طور کلی، هیچ کس از کلمه “بد” یا “چرند” استفاده نکرد. كلمات كلاً حول محور «خوب، خيلي خوب، فوقالعاده و درخشان» ميچرخيد و وقتي عيبهاي فيلم حساب ميشد، هماهنگي خيلي كمي در نظر وجود داشت، مثلاً صحنهاي كه براي آقا طولاني و زودگذر بود. برای خانم Y و بالعکس. در کل سعی نکردم یک نظریه جامع و کلی ارائه کنم که برای همه صدق کند. برای عده ای قسمت اول فیلم خوب و کافی بود، اما قسمت دوم (از بازگشت مشهداسان به ده) کندتر و طولانی تر به نظر می رسید و برای برخی دیگر برعکس این نظر بود، اما در مجموع به نظر همه این بود که فیلم جای بحث زیادی دارد و نمی توان آن را آرام گرفت.
در خاتمه به سخنان آقای انور اشاره می کنم. گفتند: «تا حالا فکر میکردیم سینمای فارسی در حال حرکت است، اما این توهمی بیش نبود، با این فیلم حرکت سینمای فارسی واقعاً قابل مشاهده است و شکی در آن نیست و من از ته به سازندگان آن تبریک میگویم. از قلب من.”
با احترام
داریوش مهرجویی
۵۷۵۷