ترند های روز

زندگی فلسفی نیاز به جسارت و توانمندسازی دارد / ذهن مستحق کاری است که شایسته مهارت های شما باشد / “انسان بدون انسان”: فلسفه گمشده در زندگی مدرن

گروه فکر: مقاله زیر توسط آگنس کلارد و در 5 دسامبر با عنوان “شکنجه زندگی غیر فیلیوسوفیک” در وب سایت نوشته شده است “گوش” منتشر شده این مقاله برای اولین بار در 7 فوریه ، “تفاوت بین زندگی فلسفی با زندگی غیر فیلیوسوفیک چیست؟” ترجمه شده توسط محمد مهدیپور در وب سایت سخنگوی علوم انسانی منتشر شده آگنس کلارد (آگنس به نام) استاد فلسفه در دانشگاه شیکاگو که همچنین مشاوره های فلسفی را در چندین مطلب می نویسد. تجربه کالارد در فلسفه و اخلاق قدیمی است. وی در مقاله خود ، رمان “انسان بی گناه” موزه رابرت و انتقاد از زندگی مدرن بدون فلسفه و هدف را بررسی می کند. او به جای داشتن یک فلسفه منسجم از “مقاله گرایی” استفاده می کند. یک رویکرد سطحی مبتنی بر مشاهدات بی فکر بدون عمق. او متنفر است که “یک مرد خاص در دنیای خاص” شود و می خواهد بدون هدف در تسلط خود غرق شود. با ایجاد شخصیت اولریش ، موسیقی انتقادی زندگی مدرن به عنوان زندگی بدون هدف و معنی. این نشان می دهد که فکر عاری از اندیشه و جستجوی پاسخ ، منجر به بی فایده و سردرگمی می شود. زندگی سند پر از شکنجه و بی فایده است ، زیرا فلسفه از بین می رود. نویسنده به اهمیت فلسفه و جستجوی پاسخ های اساسی به سؤالات اساسی انسانی در زندگی اشاره می کند و معتقد است که ذهن انسان باید برای خلاص شدن از بی فایده به دنبال سؤالات عمیق و مهمی باشد. از آنجا که فلسفه فضای امن برای عملکرد و آزادی رایگان فراهم می کند. روابط نامطلوب اولریش با زنان با رابطه خود با ایده ها مشابه و روشن است. چنین روابطی ، مانند افکار ، قطعات و تکه تکه و بی معنی ، زیرا آنها فاقد روایت و هدف هستند. نکته این است که نویسنده مقاله ، هنگام مطالعه “مرد ایده آل” ، اهمیت فلسفه را درک می کند و زمینه تحصیلی خود را به فلسفه تغییر می دهد. او از ترس از مواجهه با معنای زندگی به فلسفه متوسل می شود. از آنجا که زندگی فلسفی ، هنگامی که به دنبال حقیقت و تلاش برای پاسخ به سؤالات اساسی است ، ذهن را به عمق معنا سوق می دهد. در مقابل ، زندگی غیر فیلوسوفیک فقط برای شگفتی های زودگذر و مشاهدات پراکنده وجود دارد و از کسالت و بی فایده رنج می برد. آگنس کلارد ، استاد فلسفه در دانشگاه شیکاگو ، تفاوت بین این دو روش زندگی را بررسی می کند و ما را به این سؤال دعوت می کند تا بپرسیم: آیا ما آماده هستیم تا ذهن خود را به چالش بکشیم و معنای واقعی زندگی را پیدا کنیم؟ در این مقاله آمده است:

****

حتی اگر شاهکار مدرنیستی ناتمام رابرت موسل ، “حاکی از انسان” را نخوانده اید ، احتمالاً موافقید که او عنوانی درخشان دارد. اما اگر آن را خوانده اید ، من شک ندارم که شما با من موافق هستید ، زیرا این رمان بارها با چگونگی اولریش ، شخصیت اصلی رمان ، نمی تواند زندگی خود را اداره کند و آنچه مهمتر است ، شخصیت او را شکل داده است. اما من صادقانه می خواهم. من فکر کردم موسیقی در عنوان رمانش “فلسفه انسان” بهتر است.

البته اولریش ، صریحاً فلسفه زندگی و شعله های آتش دارد: “منسکوپ” 2. ویژگی اصلی یک مقاله نوعی زندگی است که همراه با انواع رفلکس های جدید و عمیق ، “فرسودگی چیزی از زوایای مختلف ، بدون اطراف آن” است.بشر زندگی این سند مبتنی بر مشاهدات بازتابنده است. زندگی اولریش و همچنین موسیقی چنین است ؛ این موزه به جای اینکه بخواهد از ابزارهای روایت معمول یا شخصیت پردازی استفاده کند ، به دنبال این است که رمان خود را پر از مشاهدات بازتابی کند. اولریش از اینکه می خواهد “مرد روشن در دنیای خاص” باشد متنفر است. در عوض ، او می خواهد از ظرفیت نامحدود ذهن خود استفاده کند تا دائماً آن را مرور کند تا بدون هیچ گونه محدودیتی “سقوط در یک ابر” داشته باشد. ایده هایی برای اولریچ “این دستور را دارد که سرنگون شود و ایده های جدیدی داشته باشد.”

تنها سؤال اولریش و موسیقی ارزش فکر کردن در مورد روش صحیح زندگی است. اما آیا این ذاتاً یک پروژه فلسفی نیست؟ پاسخ مثبت است ، اما دلیل خوبی برای نشان دادن اینکه اولریش فیلسوف است ، وجود دارد و این که هم اولریش و هم موزه بارها او را به رسمیت شناخته اند. اولریچ اعتراف می کند که “تنها پناهگاه فلسفه” در رنج است اما مشکل این است که فلسفه “هیچ جذابیتی ندارد”. و این جایی است که هنوز یک فیلسوف نیست. تا حدی ، “آنها نگاهی یونی به فلسفه داشتند” ، زیرا این دو سال قبل از شروع این رمان امید خود را از دست داده بودند: “افکار ما ، مانند سربازانی که زیر آفتاب راه می روند ، نباید برای همیشه بایستند ؛ اگر آنها را زیاد نگه دارید ، آنها از دست می دهند. نتیجه این است: “همیشه به او گفته می شد که در مورد آنچه می بیند فکر کند ، اما در عین حال او همیشه از یک فکر عمیق می ترسید.”

تفکر عمیق وقتی به دنبال جواب می گردید منطقی است؛ ؛ اما وقتی بزرگترین پاداش شما از فعالیت ذهنی خود انتظار دارید تعجب آور است ، مطمئناً برای شما معنی نخواهد داشت. تفاوت بین زندگی فلسفی و زندگی با کاغذ در این است که در وهله اول به دنبال دانش است ، اما در حالت دوم به دنبال اخیر است. در نتیجه ، واکنش معمول به یک مقاله این است: “من هرگز از این زاویه به آن فکر نکرده ام.” دشمن اصلی کاغذ حوصله دارد. برای انجام کارهای غیرقابل پیش بینی برای خود ، اولریش “همیشه کاری انجام می داد ، به جز اینکه او علاقه مند بود.” مقاله موجودی پذیرش و واکنش است. او در مورد روشهای متداول نگاه کردن به چیزها و او همیشه می خواهد از نزدیکترین و ساده ترین اشکال به دیدگاه های جایگزین برسد.

طبق روایت ، زندگی یک مقاله پر از شکنجه است ، زیرا این زندگی است که در آن فلسفه نه تنها غایب است ، بلکه مهمتر از آن ، در آن گم می شود.بشر وقتی به اولریش نگاهی می اندازید ، در ابتدا هر آنچه می بینید یک روشنفکر زبانی است که به یافته های فکری خودش لبخند می زند. اما اندکی پس از آن ، خواهید فهمید که علاوه بر این مرد خوشحال ، پسر دیگری نیز وجود دارد و مطمئناً او را “اولریش دوم” می نامد. اولریش دوم ، که “از اول کمتر قابل مشاهده است” ، “به دنبال یک فرمول جادویی ، یک راه حل ، جوهر واقعی ذهن و یافتن یک قطعه گمشده است.” اما زبان او رشته ای است و کلمه ای برای بیان خود پیدا نمی کند. این مرد می گوید که این مرد “مشت های خود را با شدت درد و عصبانیت گره زده است”. فیلسوف فیلسوف اولریش در مقاله گرفتار شده است.

آگنس کلارد ، استاد فلسفه ، دانشگاه شیکاگو

این نوازنده کار فلسفه دانشگاه را رها کرد و باعث رنج خانواده وی شد. درعوض ، من ترجیح می دادم کتابی در مورد مشاهدات بازتابی بنویسم. این کتاب و شخصیت اولریش به ما نشان می دهد که چگونه یک متفکر با حداقل فکر می کند: با وجود تمام فعالیت های فکری بی قرار و بی قرار خود ، او دائماً بی فایده است.

اولریچ دائماً با زنان ارتباط برقرار می کند. رابطه او با زنان مشابه و همچنین روشنایی ، رابطه آنها با ایده ها است. در ابتدای رمان ، او شب را با یکی از دوستدارانش با استفاده از دو تصویر توصیف می کند: اولین “قطعه قطعه” یک کتاب است. آن شب ، گرچه دلپذیر بود ، اما روایت کلانشهر دیگری نداشت. من قصد پیدا کردن همسر یا تشکیل خانواده را نداشتم. هر وقت از بودن با آنها لذت می برد ، او در کنار آنها می ماند و این نشان می دهد که شبهای عاشقانه آنها ، به عنوان یک تعطیلات جداگانه ، تاریخ زندگی خود را تشکیل نمی دهند و در نهایت ، معنی ندارد. تصویر دوم که جالب تر است ، تصویری از یک رنگ زنده است: یک درام یخ زده که در آن بازیگران جنبش می توانند صحنه معروف را بازسازی کنند. به عنوان مثال ، بازیگری که نقش “مدا” را بازی می کند ، هنگام نگه داشتن چاقو ، روی سر پسرش ایستاده است. برای موسیقی ، این صفحه “پر از معنای پنهان است که با دقت ترسیم شده است ، اما به طور کلی بی معنی است.” این معنی ندارد ، زیرا هیچ کس در مورد کسی که خیلی آماده است چاقو را حفظ نمی کند: این وضعیت فقط در زمینه موقعیت های دیگر و در قالب یک وضعیت گسترده تر حس می کند. همانطور که وقتی شما از مؤلفه های ایده ها دیدن می کنید و از آنها انتظار دارید که آنها کاری را انجام دهند که فقط می توانند از جنبه ای جامع رفتار کنند. وقتی عشق انسان یا افکار او را قطع می کنید ، نتیجه مانند وقتی بدن او را بریده اید: وحشتناک است.

این موزه در جنگ جهانی اول جنگید. نازی ها کتاب خود را در طول جنگ جهانی دوم ممنوع اعلام کردند و وی را به همراه همسر یهودی خود به سوئیس تبعید کردند. وی در سال 6 درگذشت و رمان “مرد کارمند” را که ده ها سال بررسی شده بود ، ترک کرد. نکته قابل توجه این رمان این است که اولریش ، که یک نوازنده است ، در هیچ جنگ نبود. این رمان از 7 اوت آغاز می شود و با وجود داشتن بیش از هزار صفحه ، دست آخر حتی نمی تواند حرکت کند و به جنگ جهانی برسد. موسیقی وحشت جنگهای مدرن غیرانسانی و سرکوب ظالمانه توتالیتر را امتحان کرده بود ، اما اینها موضوع بحث آنها نبودند. در عوض ، من می خواستم آنچه را که قبلاً دیده بودم روایت کنم ، وقتی ظاهراً همه چیز خوب بود. درک او از آن وضعیت چنان آزار دهنده بود که حتی دو جنگ جهانی نیز نتوانستند آن را منحرف کنند. من می دانستم که “یک چیز در همه چیز کوچک است.” در مواقع دشوار ، اهداف کوتاه مدت زمینه دید آدم را به خود می گیرد. اما درست وقتی همه چیز خوب است ، می توانید قدم به عقب برگردید و متوجه شوید که همان هدف بزرگ و طولانی مدت طولانی مدت که قرار بود معقول باشد ، دقیقاً همان چیزی است که از دست رفته است.

من برای اولین بار رمان مرد قریب الوقوع را خواندم وقتی دانشجویی در آثار کلاسیک فارغ التحصیل شدم. خواندن این رمان باعث شد تا بعد از یک سال فلسفه را تغییر دهم. اما چرا با من متون فلسفی را از دبیرستان مطالعه نکردم ، یا قبل از دانشگاه آن را دنبال نکردم؟ راستش ، من جرات نکردم ، اگرچه اگر این سؤال را از من سؤال کرده بودید ، چنین پاسخی به شما نمی دهم. بخشی از این ترس به دلیل عدم اعتماد بود. من فکر کردم که در همان زمان نیست ، یا من چیزی برای ارائه ندارم و مجبور نیستم مداخله کنم. اما واقعیت این بود که او بیشتر از خود فلسفه می ترسید. من از ترسیدن متوجه شدم که پس از زیاد هیچ جوابی وجود ندارد. وقتی سعی نکردم زندگی مناسب را پیدا کنم ، نمی توانستم بگویم هیچ جوابی وجود ندارد. من نمی خواهم بگویم که موسیقی به من آموخته است که چنین راهی وجود دارد. نه ، آنچه مرد نامشخص به من آموخت ، نگاهی واضح و وحشتناک به زندگی ناشی از مشاهدات بازتابی بود. به نظر می رسید که شبح شبح آینده احتمالی من است. باید باور داشته باشم که جستجو هم برای همه انسانها و هم برای من امکان پذیر است.از آنجا که مهم نیست که چقدر شکست وحشتناک است ، من چیزی ترسناک تر دیده بودم.

ذهن مانند دستگاهی باقی می ماند که درجه آن معمولاً با بسیار پایین تنظیم می شود ، مگر اینکه ما باید مشکل خاص را حل کنیم. اما حتی در این زمان ما فقط درجه کمی را بالا می بریم. اما آیا تا به حال در مورد آنچه اتفاق می افتد فکر کرده اید اگر همیشه بتوانید آن را به حداکثر برسانید؟ پس از آن ، هنگامی که همه چیز ، از تعهدی معمولی خودرو گرفته تا غرور اجتناب ناپذیر که به تمام عادات و آداب و رسوم ما می چسبد ، و آن دسته های نیمه هادی و داربست ضعیف که پایه های زندگی ما را تشکیل داده است. چنین ذهن ، همانطور که توضیحات اولریش به “دستگاهی تبدیل می شود که زندگی را بی ارزش می کند”بشر تنها راه برای خارج شدن از این امر ، واگذاری ذهن به وظیفه ای است که شایسته مهارت آنها است. سؤالاتی را مطرح کنید که بدون هیچ گونه ملاحظه ای در مورد آنها فکر کنید. اما قطعاً نیاز به امید به آنها دارد. و این راهی برای درک فلسفه است: فراهم کردن یک فضای امن برای عملکرد و ذهن رایگان.

یادداشت

1-مرد بدون خصوصیات
2 -سنجش

بیشتر بخوانید:
بحث راسل با مزارع/ یکی از مهمترین اختلافات فلسفی در مورد وجود خدا
جهان در همه آشوب های ایران و خطرات آن / نیاز به ایران به سؤالات و حل مسئله / چامسکی ، دبنووا و پوپر به جامعه سنتی به جامعه مدرن
ایده مشهور در باستانی ، جدید و جدید / نبرد برای نجابت و رابطه آن با قدرت
انتقاد دلیلی برای استقبال دانشجویان ایرانی برای استقبال از فلسفه / آزادی کانت نیست.

216216

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا