ده شبی که تهران را تکان داد/ یکی از سرچشمه های انقلاب «ده شب» بود.
به گزارش خبرگزاری اخبار آنلاینمهرداد حجتی در اعتماد نوشت؛ یک سال قبل از انقلاب اتفاقی در تهران افتاد که کل پایتخت را تکان داد. اتفاقی که در موسسه گوته افتاد. از 18 تا 27 اردیبهشت 1356 به همت کانون نویسندگان ایران و همکاری انجمن روابط فرهنگی ایران و آلمان، به مدت ده شب، 60 نویسنده و شاعر ایرانی با گرایش های مختلف، البته اکثرا چپگرا، در آنجا سخنرانی کردند. و فضای امنیتی آن زمان چنین بود که برای اولین بار جسورانه آن را شکستند! شبهایی که به «شبهای شعر گوته» معروف شدند. نویسندگان شعر خواندند، سخنرانی کردند و از سوی حضار انبوه علیه «فضای خفقان و سانسور حاکم بر کشور» تشویق شدند.
این یک اتفاق بی سابقه بود. هرگز چنین نویسندگانی این فرصت را نداشته اند که در برابر مخاطبان زیادی (ده هزار نفر) صحبت کنند. اگر فرصت داشت، بیشتر در تنظیمات محدود و گروه های محدودتر بود. حالا اما جمعیت زیاد نشان از وضعیت جدیدی داشت. استقبالی که حتی با یک باران گهگاهی هم از دست نمی رفت! مثل شب سوم (20 آذر 56) که بهرام بیضایی سخنرانی کرد. وی به ریشه های اجتماعی و مردمی سانسور اشاره کرد و از تلاش هنرمندان تحت فشار و سانسور گفت. در اثر فشار، هنر او «گره» و «پیچیده» می شود. او گفت که لازم نیست یک هنرمند یک مکان یا یک گروه را دنبال کند، بلکه “آنها احتمالاً نیازهایی را بیان می کنند که جمعیت نمی دانند به آنها نیاز دارند.” بیضایی سخنانش را اینگونه تمام کرده بود که اگر دستگاه حکومتی باید از آزادی و «ما» هم حرف بزند، «من به این آزادی کمی مشکوکم»!
آن شب هوشنگ گلشیری میزبان این مراسم بود. پشت میکروفون بهرام بیضایی را صدا زد. بیدایی هیچ نوشته ای در دست نداشت. هیچ متنی از قبل آماده نکرده بودم. سال ها بعد در مصاحبه ای با ماهنامه اندیشه پویا (در سال 1395) گفت: مقاله آماده ای نبود، خوشحال باشید. [رئیس کانون نویسندگان و از بانیان آن مراسم] گفتم می خواهم در مورد فشاری که بر نمایش و مخصوصاً نمای بسته شهرهای نمایش وجود دارد چیزی بگویم. اما با هجمههای شدیدی که در کنفرانسها به تئاترها و جشنوارههای هنری میشود، دیدم که در واقع میگویند چرا فشار روی نمایش کم است و چرا دولت سانسوری را که ما میخواهیم اعمال نمیکند. همان جا از خودم پرسیدم آیا ما از آزادی دفاع می کنیم یا آزادی می خواهیم تا دیگران را سانسور کنیم؟
شاید به همین دلیل متن و صدای آن سخنرانی بارها دست به دست شده بود. تاثیر سخنرانی بیدایی به حدی بود که حتی در شب های بعد نیز بر سخنرانان تاثیر گذاشت. در شب پنجم باقر مومنی با اشاره به سخنان آن شب سخنان بیضایی را تفسیر و تشریح کرد. در واقع بیضایی «یکی از هوشیارترین و تحقیق شده ترین سخنرانی های ده شب را ایراد کرد».
محمدعلی سپانلو اهمیت سخنرانی بیضایی را در میان دیگر سخنرانان آن ده شب اینگونه تفسیر کرد: «بر خلاف برخی از سخنرانان که نظری متفاوت با اکثریت مردم داشتند، اما به دلیل احترام یا توجه به آن ها، سعی در نادیده گرفتن این سخنان داشتند. مشکلات، این [یعنی بیضایی] مستقیم به اصل مطلب می رود، یعنی خود شنوندگان را صریح نقد می کند. اگر این سخنرانی نبود، امروز پس از گذشت سالها، به نظر می رسید که هیچکس از عبادتی که جمعیت بر سخنرانان تحمیل می کرد ناراضی نبود.
اما نعمت آزرم سخنان بیضایی را متوجه سعید سلطانپور میدانست که چند سال پیش به شدت از نمایش “سلطان مار” بیضایی انتقاد کرده بود و در سال 1348 با گروهی به نمایش سلطان مار او حمله کرد. اسماعیل خویی نیز مانند آزرم نظر بیضایی را در مورد همدستی روشنفکران با سانسور. اما او گفت که بیضایی از نکته دیگری استفاده می کند: «آنچه بهرام جان بیضایی از آن استفاده می کند و به نظر من درست می گوید، همسویی روشنفکران با برخی از جنبه های رایج زندگی مردم است.
محمدعلی سپانلو در اولین ماه های پس از پیروزی انقلاب، در تیرماه 1358، هنگامی که گروهی از انقلابیون به استیج «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» سعید سلطانپور حمله کردند تا آن را تخریب کنند، در گفت و گو با هفته نامه «تهران مصور»، محمدعلی سپانلو. «شماره 23، 17 تیر 1358، گفت: «…خفقان مانع اصلی رشد ادب و فرهنگ است. دیدید چطور نمایش عباس آقای سلطان پور را خراب کردند. اما سلطانپور نباید مخالفتی داشته باشد، چون چند سال پیش گروه خودش را جمع کرد و به تئاتر حمله کرد و اجراها را به هم زد. ظاهراً از نظر روش، سلطانپور نباید اعتراض کند، اما به هر حال حمله به تئاتر چه از طرف سلطان پور و چه از طرف دیگران اشتباه است».
در واقع بیضایی یک سال قبل از انقلاب و دو سال قبل از حمله به برنامه ملی عباس آقا کارگر ایران به نویسندگی و کارگردانی سعید سلطانپور نسبت به خطر روشنفکران «رادیکال» یا «انقلابی» هشدار داده بود که ممکن است خود تندروها دچار مشکل شوند، مثلاً خود روشنفکران. سخنان بیدایی از بسیاری جهات مهم بود. او در واقع یک سال قبل از انقلاب پایان رفتار انقلابی روشنفکران را دیده بود. رفتاری که قرار بود گلویشان را بگیرد و مجبورشان کند در خانه یا زندان بمانند. همانطور که اتفاق افتاد سعید سلطانپور یکی از اولین هنرمندانی بود که دستگیر و زندانی شد. او در شب عروسی اش با این ضمانت بازداشت شد که تا دو ساعت دیگر به سلامت برگردد. اما او هرگز برنگشت. اتحادیه نویسندگان نیز پس از کشمکش ها و اختلافات داخلی دچار انشعاب شد. محمود اعتمادزاده (بهازین)، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج (سایه)، فریدون تنکبانی و محمدتقی برومند از کانون نویسندگان اخراج شدند! آنها پس از نامه ای که در حمایت از اقدام انقلابی دانشجویان پیرو خط امام با اشغال سفارت آمریکا نوشتند، از مرکز اخراج شدند.
محمدباقر پرهام در خصوص رفتار مدیر سابق مرکز (محمود اعتمادزاده – بهازین) پس از اشغال سفارت آمریکا به دانشجویان گفت: آقای بهازین را در جمع آقای بهازین می دیدیم که معمولاً یکی جابجا می شد. یکدفعه وارد مرکز می شد و به سمت بهازین می رفت سر پنج نفر از اعضای هیئت علمی که جمع شده بودند و مشغول کار بودند فریاد زد و گفت: بچه ها هستید؟ اینجا نشستهای؟» مدام میپرسیدیم کجا باید بنشینیم آقای بهازین و در جواب انگشتش را به سمت سفارت آمریکا گرفت و گفت: «آنجا سفارت آمریکا.» خلقت هست و شما اینجا نشستهاید؟
منظور باقر پرهام او و چهار نفر دیگر به نام های احمد شاملو، غلامحسین ساعدی، محسن یلفانی و اسماعیل خویی بود که به اخراج آذین و چهار نفر دیگر از هیات مدیره رای داده بودند. البته او به همراه همین چهار نفر در نامه ای جداگانه خطاب به دانشجویان اشغالگر سفارت (دانشجویان پیرو خط امام) از اقدام انقلابی او حمایت کرده بود!
شاید بهرام بیضایی جزییات وقایع آینده آن شب 30 مهر 56 را پیش بینی نکرده بود، اما ماهیت رفتار مشترک و تنگ نظرانه روشنفکران را آشکار کرد. او در آن شب سخنان خود را اینگونه به پایان رساند: «احتمالاً ما از نویسنده هم نمی خواهیم که حقیقت را بگوید، ما هم علاقه مندیم که نویسنده راحت بگوید، اما راحتی ما البته متفاوت است. ما به نوعی نویسنده را تعیین می کنیم. هر دو نادرست هستند، آنچه را که نظام، دولت و سیستم نظارتی تعیین می کنند و اینکه ما بخواهیم نویسنده آن چیزی را که می خواهیم بگوید، درست نیست خوب است که اجازه دهیم نویسنده آنچه را که فکر می کند بگوید و ما شخصاً فضایی ایجاد کنیم که بتوانیم بگوییم احتمالاً افکاری که در زمینه یکسان هستند، یکسان هستند، اما شکل بیان، استقلال فکر یا احتمالاً پیش بینی یا درک شخصی متفاوت است احتمالاً این گروه به شما خواهد گفت که شما نمی دانید. این کافی نیست. نویسنده باید چیزی بیش از آنچه ما می خواستیم بگوید. باید چیزی بگوید که ما نمی دانیم می خواهیم. خب، پس حدس میزنم که من از آن ذهنیت هستم. من فکر می کنم اگر این شستشو باید در فضا اتفاق بیفتد، باید در ما هم اتفاق بیفتد. ما باید احساس کنیم که کلمات، معیارها، اصطلاحاتی که به کار می بریم قبل از هر چیز کمی فرسوده هستند زیرا همه از آنها استفاده می کردند. واژه ای که همه از دستگاه دولتی گرفته تا روشنفکران معاصر به کار می برند، این حق را به من می دهد که کمی به آن حرف ها مشکوک باشم. اگر قرار است دستگاه های دولتی پاسخگو باشند و ما هم پاسخگو باشیم، من کمی به این مسئولیت مشکوک هستم. اگر قرار است او از آزادی صحبت کند و ما هم همینطور، من کمی به این آزادی شک دارم. متشکرم.”
قابل تأمل است که روشنفکران نیز که گاه به ورطه عواطف می افتند دچار عوام فریبی نیز می شوند. نکته ای که در روزها و ماه های اول انقلاب قابل بررسی است. با هر هیاهویی هیجان زده می شدند. با هر تلاطمی بالا و پایین میرفتند و با موجی در نوسان بودند. تاریخ می گوید یکی از منابع انقلاب «ده شب» بود. «ده شب گوته» که هر شب جمعیت زیادی را گرد هم می آورد. او با سخنرانی های هیجان انگیز آنها را به هیجان آورد و سپس آنها را به همان اندازه هیجان زده به خیابان ها فرستاد. یرواند آبراهامیان در کتاب تاریخ ایران نوین می گوید: «پس از برگزاری ده شب شعر در مرکز نویسندگان ایران که اخیراً بازسازی شده و در مؤسسه گوته در مهر 1356 برگزار شد، نویسندگان که همگی مخالفان سرشناس بودند، به انتقاد از رژیم پرداختند. در نهایت در آخرین شب این برنامه همه شرکت کنندگان به خیابان ها ریختند و با پلیس درگیر شدند. اعتراضات در ماه های بعد در تهران به ویژه در روز 16 آذر ادامه یافت. افراد دستگیر شده در این تظاهرات به دادگاه های غیرنظامی تحویل داده شدند و در آنجا آزاد شدند یا به مجازات های خفیف محکوم شدند حوزه علمیه قم.
روشنفکران یک سال قبل از انقلاب شعله های انقلاب را روشن کرده بودند. شعله هایی که قرار بود چند سال بعد دامان خودش را بگیرد. آیا روشنفکران (نویسندگان و شاعران) حق داشتند تفکر دیگران را محدود کنند؟ در نقش سانسور ظاهر شوید و افکار دیگران را سانسور کنید؟ اتفاقی که چند سال پیش در جشن هنر شیراز افتاد که جمعی از فرهیختگان در مقابل دیگر فرهیختگان صف آرایی کردند و آنها را به تمسخر گرفتند و آنها را متهم به خلق آثار مورد علاقه دولت کردند و خواستار اصلاح آنها توسط هنرمندان دیگر شدند. ! همان رفتاری که سال ها بعد در دهه 60 و 70 به شکلی دیگر اتفاق افتاد و هنرمند (یا به عبارتی شبه هنرمند) با هنرمند مواجه شد و اشتباه کرد و او را تحریم کرد. گروهی نزدیک و موافق دولت و گروهی منتقد دولت. قبل از اینکه سانسور دولتی با روشنفکران و هنرمندان مواجه شود، خود روشنفکران و هنرمندان با خود مقابله کرده بودند! شبه روشنفکران و شبه هنرمندانی که با هنرمندان از جایگاه هنر و اندیشه حرف زدند و یکی یکی گوشه گیرشان کردند! چه روزگار عجیبی! بیضایی روز قبل آن را دیده بود. همان شب بیستم مهر 56.
۲۵۹