ترند های روز

خواب عجیب ناصرالدین شاه دو هفته قبل از ترورش چه بود؟

به گزارش خبرگزاری اخبار آنلایندر آخرین هفته مرداد 1336، درست 61 سال پس از کشتن ناصرالدین شاه قاجار توسط میرزا رضا کرمانی، خبرنگار هفته نامه موضوع جالبی پیدا کرد: او توانست یکی از کنیزهای ناصرالدین شاه قاجار را پیدا کند. «جواهر حاج صالح» را «خانم بالا» می گفتند. او یکی از 64 بانوی حرمسرای ناصری و به مدت 10 سال همسر شرعی شاه شهید بود. حالا در تابستان 1336 در 95 سالگی در یکی از اتاق های کوچک چهار نفره زندگی می کرد. دو متری در خانه ای دورافتاده در گلوبندک نیز اثر مهربانی یک زن خوب را مجانی به او دادند و به عنوان عضوی از خانواده تا پایان عمر در میان آنها سپری می کند. خانم بالا حاضر شد خاطرات خود را از حرمسرای ناصری بیان کند. آنچه در ادامه می خوانید قسمت پنجم خاطرات وی به نقل از مجله «Informacion Semanal» ۱۴ مهر ۱۳۳۶ است:

ناصرالدین شاه هنرمند بود. نقاشی های او روح داشت، اما مهم ترین اشعار زیبا و دلنشین او بود. در شب های مهتابی که مهتاب از قصر منظره زیبایی به نارنجستان می داد، در بالکن قدم می زد و شعر می گفت.

بسیاری از زنان اشعار شاه را حفظ بودند. برخی از زنانی که خواندن و نوشتن می‌دانستند و به شعر علاقه زیادی داشتند، گاه در مشاعره با شاه شرکت می‌کردند و اشعار شیرین و جالبی رد و بدل می‌کردند. شاه هر وقت در خواندن شعر مناسبی گیر می کرد و مثلاً نمی توانست «دال» بگوید، خود به خود شعر می گفت. مثلاً یک شب او و انیس الدوله حدود صد شعر رد و بدل کردند و در نهایت شعری سرود و تحویل داد.

زنان با اینکه دیوان خواجه حافظ، گلستان سعدی و برخی از شاعران بزرگ را حفظ کرده بودند، نتوانستند شاه را در مشاعره شکست دهند و هر کس موفق می شد پنج اشرفی پاداش می گرفت.

آیا ناصرالدین شاه مشروب می خورد؟

(اول اخمی کرد و بعد لبخندی زد و گفت) بنوش اما مثل مرد!

به عنوان آیا مثل یک انسان غذا می خورید؟ منظورت چیه

شاه اصلا عرق نمی کند. از طعم و بوی تلخ عرق متنفر بود و می گفت: این مشروب چه فایده ای دارد، برای سلامتی مضر است، اما گاهی برای تقویت آن یک لیوان شراب کهنه می نوشید و به او تجویز شده بود. دکتر فرانسوی تولوزان. . البته شاه زیاد مشروب نمی‌نوشید و پس از به دست آوردن آرامش، عمدتاً پشت پیانو می‌نشست و آهنگ‌های تکان‌دهنده می‌نواخت و گاهی نقاشی می‌کشید و اگر حوصله‌اش سر می‌رفت، شعر می‌گفت. اما هیچ یک از حرمسراها حق نوشیدن شراب را نداشتند و همه می دانستند که مجازات آن بسیار سخت است.

آیا این درست بود که ناصرالدین شاه خواب دیده و مرگ او را پیش بینی کرده بود؟

(خانم طبقه بالا آه دردناکی کشید و گفت) بله، درست بود، اما داستان این نیست که مردم چگونه آن را پخش کرده اند. او در سفر به جاجرود خواب عجیبی دید که بسیار ناراحتش کرد. فکر نمی‌کنم کسی از این رویا بداند که تا امروز اتفاق افتاده است. با شاه به جاجرود رفتیم. چند روزی گذشت، همه خوشحال بودیم، حرف می زدیم و می خندیدیم، اما یک روز صبح که به اتاق پادشاه رفتیم، دیدیم حالش خوب نیست، حالش تنگ است، گلویش آنقدر تنگ شده بود که به سختی گریه می کرد. . مثل یک بچه همه دور هم جمع شدیم، شاه رو به آقا محمد خان کرد و گفت: دیشب خواب دیدم، خواب بسیار عجیب و وحشتناکی.

آقا محمد خان گفت آقا چطور میخوابی؟

پادشاه لحظه ای فکر کرد غبار غم صورتش را پوشاند و سرانجام گفت: خواب دیدم منبری بسیار بزرگ گذاشته اند که پله های آن تا چشم دیده می شود سیدی هم ایستاده بود. در كنار منبر كه چشم سيد به من افتاد، گفت: بيا بالاي منبر، اما ديدم كه ديگر زانوهايم از هم جدا شده است دوباره اصرار کرد و گفت: نمی توانی بروی بالا، ناامیدانه گفتم: نه، نمی توانم، گفت: در این صورت دیگر نیازی به بالا رفتن نیست، فقط برو پایین. دستم را باز کرد و چیزی از کمرم باز کرد، مثل شمشیر و کمربند شاه بود!

آغا محمد خان شاه را دلداری داد و به او گفت: فدای چیزی نیست، انشاءالله خیر است. بعد از ده روز از جاجرود به تهران برگشتیم. شاه دوربین بزرگ و قدرتمندی داشت که شب ها به آسمان نگاه می کرد و حرکت ستارگان را مشاهده می کرد.

ستاره شناسان اسرار ستاره شناسی را به او آموخته بودند و در حرمسرا می گفتند که پادشاه ستاره خود را می شناسد و آینده خود را از حرکت آن پیش بینی می کند.

وقتی از جاجرود به تهران برگشتیم، شاه دوربینش را در دست داشت و ساعت ها به ستاره ها نگاه می کرد، حال و حوصله نداشت. تا آن زمان شاه را اینقدر ناراحت و عصبانی ندیده بودیم. شب‌ها در ایوان راه می‌رفت و چند ساعتی با دوربینش به ستاره درخشان جنوب شرق تهران خیره می‌شد. هیچ کس جرات نمی کرد با او صحبت کند یا از او سؤال بپرسد زیرا روحیه بسیار بدی داشت.

سرانجام پس از 16 روز که می خواست نزد حضرت عبدالعظیم برود، زنان دور او را گرفتند. البته آنها از خواب شاه خبر داشتند. هرکدام خواب خود را به همین صورت تعبیر کردند. زنان معتقد بودند که هر یک از آن شانزده قدم نشانه یک روز است و از آنجایی که شانزده روز از شبی که او در خواب دیده می‌گذرد، معتقد بودند که در روز شانزدهم، پادشاه در خطر خواهد بود، اما خود شاه ناگهان در روز شانزدهم حالش عوض شد و با شوق رفت. همه گفتند: خطر گذشت. هم طالع بینی و هم موقعیت سیارات دلیل رفع خطر است. امروز باید به زیارت بروم و خدا را شکر کنم.» با وجود این توضیحات، برخی از خانم ها گفتند که بهتر است روزی دیگر به زیارت حضرت عبدالعظیم بروند. حتی عده ای خود را زیر پای او روی زمین انداختند و می خواستند به نحوی از رفتن او جلوگیری کنند، اما شاه می لرزید. سرش را گفت: چرا من نمی روم، یکی یک روز به دنیا می آید و یک روز می میرد.

این همان عبارت شاه است که هنوز در گوشم می پیچد. به هر حال شاه به دیدن حضرت عبدالعظیم رفت، عصر معلوم شد که ایشان تیرباران شده اند، اما او را طوری بردند که مردم از کشته شدن ایشان خبر نداشتند. مثلاً شخصی در کالسکه پشت بدنش نشسته بود و جسدش را طوری گرفته بود که همه فکر می کردند او زنده است. یک نفر مدام سبیل هایش را تکان می داد و با جسد بی جان شاه صحبت می کرد و لب ها و دهانش را طوری تکان می داد که مردم فکر می کردند با شاه صحبت می کند. دو روز از مرگ شاه خبر نداشتیم تا اینکه روز سوم صدراعظم رسید و صندوق جلوی امین اقدس را مهر و موم کرد. گفتند در این جعبه جواهرات و سکه های طلا هست.

ادامه…

۲۵۹

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا