(عکس) «لاله اسکندری» ۲۴ ساله در اولین فیلم سینمایی، سال 1378
در اینجا تصویری از حضور لاله اسکندری را در فیلم «متولد ماه مهر» محصول سال ۱۳۷۸ ملاحظه میکنید. این اولین تجربۀ اسکندری از بازی در یک اثر سینمایی بود. در این تصویر، لاله اسکندری را در فیلم «متولد ماه مهر» محصول سال ۱۳۷۸ میبینیم؛ اثری که نخستین تجربه سینمایی او محسوب میشود و نقطه آغاز حضور حرفهایاش در سینما بود. نکته قابل توجه این قاب، حضور میترا حجار در پسزمینه تصویر است که پشت سر لاله اسکندری قرار دارد؛ بازیگری که او هم بعدها به یکی از چهرههای شاخص سینمای ایران تبدیل شد. این تصویر، امروز بیش از یک قاب ساده، یادآور نسل تازهای از بازیگران دهه هفتاد است که مسیر متفاوتی را در سینمای ایران رقم زدند. منبع: سلام سینما
لئوناردو داوینچی که بود و چه در سر داشت؟
به گزارش عصر ایران، لئوناردو داوینچی در سال ۱۴۵۲، در خانوادهای معمولی و خارج از چهارچوبهای رسمی ازدواج، چشم به جهان گشود. اما همین تولد ساده، آغاز زندگی مردی بود که ذهنش هیچ مرزی نمیشناخت و هر چه میدید را به پرسشی تازه تبدیل میکرد؛ مردی که علوم و هنر را نه جدا از هم، بلکه شاخههای یک درخت واحد میدید و عمرش را صرف فهمیدن این درختِ جهان کرد. کودکی لئوناردو در نزدیکی شهر وینچی گذشت؛ جایی که طبیعت، نخستین مدرسهٔ او بود. رودها، سنگها، پرندگان، شکل ابرها و شیارهای تنهٔ درختان همگی برایش زبان داشتند. نوشتههای سالهای بعدش نشان میدهد که حتی در هفتسالگی هم با چنان دقتی به حرکت آب نگاه میکرد که بعدها دانشمندان قرن بیستم آن مشاهدات را «غیرعادی و پیشرو» خواندند. پدرش، پیرو داوینچی، منشی و سردفتر بود و برخلاف بسیاری از خانوادهها، استعداد هنری پسرش را جدی گرفت. همین حمایت باعث شد لئوناردو نوجوانِ کمحرف و درونگرا، به فلورانسِ پُرجوشوخروش فرستاده شود؛ جایی که در آن زمان قلب تپندهٔ رنسانس بود. وفادارترین همراه جوانیاش نه یک استاد بزرگ، بلکه کنجکاویِ بیپایان بود. با این حال، ورودش به کارگاه اندریا دل وروکیو، واقعهای تعیینکننده شد. وروکیو نقاش، مجسمهساز، زرگر و مهندس بود، و کارگاهش شبیه کارخانهای از هنر و صنعتِ بههمپیوندخورده. در همانجا بود که لئوناردو تمرینهای دقیق نقاشی، نور، آناتومی، و طراحی مکانیکی را آموخت و خیلی زود، از یک شاگرد مستعد به همکار وروکیو در کارگاه تبدیل شد. روایت مشهوری وجود دارد که وقتی لئوناردو بخش کوچکی از یک تابلو را رنگ…
نقد فصل اول سریال Pluribus؛ مرثیهای برای فردیت
اپل تیوی با هوشمندی تمام، جزئیات داستانی این سریال را تا لحظه پخش در هالهای از ابهام نگه داشت. بازاریابی سریال فقط به ما گفت با زنی به نام کارول (با بازی خیرهکننده ریا سیهورن) طرف هستیم که همه او را میشناسند و فقط میخواهند او «خوشحال» باشد. اما این خوشحالی به چه قیمتی به دست میآید؟ وقتی برای اولین بار با مفهوم پلوریبوس مواجه میشویم، شاید در ابتدا همه چیز تکراری به نظر برسد؛ یک ویروس، یک تهاجم، یک ذهن اشتراکی. اما تفاوت گلیگان با دیگران در این است که او به جای تمرکز بر «بقای فیزیکی»، روی «بقای عاطفی و هویتی» دست میگذارد. به گزارش ویجیاتو، داستان از جایی شروع میشود که مؤسسه SETI یک سیگنال مرموز را از فاصله ۶۰۰ سال نوری دریافت میکند. این سیگنال که در واقع یک توالی RNA است، از قرنطینه خارج شده و در عرض ۳۰ روز، تقریباً تمام بشریت را آلوده میکند. این ویروس (که البته خودش اصرار دارد بگوید ویروس نیست) از طریق بزاق منتقل میشود و هدفش ساده است: حذف فردیت در ازای همکاری جهانی. اما در این میان، کارول استورکا، نویسنده رمانهای عامهپسند، به طرز عجیبی مصون باقی مانده است. او تنهاست، عزادار است و در عین حال، توسط تودهای از انسانها محاصره شده که با مهربانیِ تهوعآوری میخواهند مطمئن شوند او «راحت» است. گلیگان در این مقدمه چینی، به جای اینکه ما را با صحنههای فرار از دست زامبیها بترساند، با یک «استبداد نرم» روبرو میکند. او از ما میپرسد: اگر صلح جهانی به قیمت از دست…









