ناصر تقوایی؛ فیلم می‏‌ساخت اما نه به هر قیمت
ناصر تقوایی؛ فیلم می‏‌ساخت اما نه به هر قیمت

ناصر تقوایی؛ فیلم می‏‌ساخت اما نه به هر قیمت

مهرداد خدیر در یادداشتی در روزنامه هم میهن نوشت: درست است که ناصر تقوایی را با «دایی جان ناپلئون» می‌شناسیم و دیالوگ‌های ماندگار آن و جانی که به یک رُمان بخشید، اما آنقدر صفا و معرفت داشت که سهم اصلی را به ایرج پزشک‌زاد نویسندۀ رُمان بدهد و طرفه این که پزشک‌زاد آن رُمان را نوشت و تقوایی به تصویر کشید تا این انگاره را نقد کنند که «کار، کار انگلیسی‌هاست!» و زوج نقشینه- فنی‌زاده هم چنان در نقش فرورفتند که همه باورشان کردند ولی در عمل این گزاره ضرب‌المثل شد و بر زبان‌ها جاری که کار، کار انگلیسی‌هاست و کار به جایی رسید که «جک استرا» وزیر خارجۀ پیشین انگلستان و طرف توافق سعدآباد در سال ۸۳ خورشیدی با ایران (حسن روحانی) همین جمله را برای عنوان کتاب خود برگزید و شگفت‌زده از این که دهه هاست که در جاهای دیگر دنیا چندان برای بریتانیا تره خرد نمی‌کنند اما ایرانی‌ها همچنان پشت هر اتفاق دست انگلستان را می‌بینند و چنین نگاهی را حاصل تأثیر عمیق سریال «دایی‌جان ناپلئون» ساختۀ ناصر تقوایی می‌دانست.   بهترین جملات را دربارۀ ناصر تقوایی البته ساعتی بعد از درگذشت او همسرش – مرضیه وفامهر- نوشت: «هنرمندی که دشواری آزاده زیستن را برگزید، به رهایی رسید. پروازش را به خاطر بسپاریم. او عاشق گیاهان بود، به یادش درخت بکاریم. او عاشق نور بود، شمع خویش را بیفروزیم. او عاشق جامۀ سپید بود، به یادش سپید بپوشیم. او عاشق ادبیات بود، به یادش بخوانیم. او عاشق سینما بود، به یادش تماشا کنیم. یاد او را با نواختن و…

زیر پوست عکس‌های ناصر تقوایی
زیر پوست عکس‌های ناصر تقوایی

زیر پوست عکس‌های ناصر تقوایی

سما بابایی در یادداشتی در روزنامه هم میهن نوشت: ناصر تقوایی را بیشتر به‌عنوان فیلم‌ساز می‌شناسند؛ خالقِ «ناخدا خورشید»، «آرامش در حضور دیگران» و «ای ایران» و البته «دایی‌جان ناپلئون»؛ اما او پیش از آن‌که دوربینِ سینما را به‌دست گیرد، با دوربینِ عکاسی جهان را تجربه کرده بود. عکاسی برای تقوایی آغازِ راهِ «نگاه» بود: تمرینِ چشم، تمرینِ صبر و تمرینِ مکث. همان خصایلی که بعدتر، در قاب‌های سینمایی‌اش نیز ادامه یافت.  آغاز هر هنرمند را می‌توان در لحظه‌ای جست‌وجو کرد که جهان برای نخستین‌بار بر او گشوده می‌شود؛ لحظه‌ای که واقعیت، از درونِ سادگیِ کودکی، صورتی دیگر می‌یابد؛ برای ناصر تقوایی نیز هم‌چنین. او هنوز شاگردی در کلاس دوم ابتدایی بود که دو واقعه‌ی کوچک اما سرنوشت‌ساز، مسیر زندگی‌اش را دگرگون کرد: نخست دیدار با تصویر متحرک و سپس آشنایی با دوربینِ عکاسی.  یکی از هم‌کلاسی‌هایش، فرزندی از کارگران مهاجر بود و پدرش در کویت کار می‌کرد و در بازگشت، برای پسرش دستگاهی آورد که در آن روزگار کالایی عجیب می‌نمود: پروژکتور هشت‌میلی‌متری و حلقه‌هایی از فیلم‌های کوتاهِ کمدین‌ها. آن دستگاه، جعبه‌ی جادویی‌ای بود که نور را بر دیوار می‌تاباند و جهانِ خاموشِ تصاویر را زنده می‌کرد. تقواییِ کودک در آن لحظه با جادوی سینما آشنا شد. همان سال‌ها در مدرسه، درس‌هایی از نقاشی، موسیقی و خطاطی در برنامه‌ی تحصیلی گنجانده بودند. در کارنامه‌ی شاگردان، هنر جایی داشت و معلم نقاشی او که ذوقِ سیاه‌قلم‌اش را ستوده بود، روزی به او پاداشی داد که بعدها سرنوشت‌ساز شد: دوربینی جعبه‌ای، از آن نوع ساده و ابتدایی که فیلم شش در…

ویترینش درونش بود / برای ناصر تقوایی که دنیا زیاد به او کولی نداد
ویترینش درونش بود / برای ناصر تقوایی که دنیا زیاد به او کولی نداد

ویترینش درونش بود / برای ناصر تقوایی که دنیا زیاد به او کولی نداد

عبدالرضا منجزی در یادداشتی در روزنامه هم میهن نوشت: خودخواه، مغرور، با اعتماد به نفسی بی‌مثال که از او با همه نحیف بودن و بی‌پولی و بی‌امکانی یک غول ساخته بود؛ یک آدم مقتدر…گاهی این اعتماد به نفس چنان پررنگ می‌شد که به همه آداب و مناسبات اجتماعی عرفی پشت می‌کرد. لباس خودش را می‌پوشید و نه لباس روز را، کار خود می‌کرد و نه کار مورد پسند دیگران را. بی‌ملاحظه نشان می‌داد؛ یک‌جور بی‌ملاحظه‌بودنی پرفضیلت، ارزنده و فاخر. تا جایی که اگر به رضایت نمی‌رسید در یک پلان، اشک گروه و همه بازیگران را در می‌آورد تا به نتیجه مطلوبش برسد.  اشک خیلی‌ها را درآورد؛ از جمیله شیخی بگیر تا اکبر عبدی و خسرو شکیبایی و حسین سرشار. حتی اگر کلاری می‌گفت خوب است، اسکندری می‌گفت عالی است، حرف کسی را گوش نمی‌کرد. وسواس است. . یک وسواس جنون‌آمیز. وقت خواندن مهم نیست که شما و دیگران لبخند می‌زدید، خودش به تنهایی می‌خندید تا جایی که از این همه دوری اخم بر پیشانی‌تان می‌نشست. او چیزی می‌دید که برای دیگران خنده‌دار نبود.  شبی در منزل علی حاتمی تا سپیده صبح، ده بیست برگ از فیلمنامه‌اش را خواند. خنده امان نمی‌داد تا جلو برود، تا همه متن را بخواند. علی حاتمی، زری خانم، رضا زمردی، فریماه فرجامی و من ساکت به او خیره بودیم… زمردی ماه‌ها منتظر چنین لحظه‌ای بود تا اسطوره‌اش را از نزدیک ببیند؛ همان فیلمنامه‌ای که قرار بود زم، بهشتی، انوار، مخلمباف، و مهرجویی در نقش خودشان بازی کنند.  اول افخمی نامزد نقش اول بود، بعد من.…

مد و زیبایی